دردسر تعهد

دردسر تعهد

فرض کنید یک مأموریت به شما واگذار شده است: از الان به مدت یک هفته فرصت دارید که ۲۰ حشره‌ی گوناگون شکار کنید. حالا خودتان را در حال انجام این مأموریت تصور کنید. حواستان به کوچک‌ترین جنبنده‌‌ای که در تیررأستان قرار بگیرد جمع می‌شود. فرقی نمی‌کند دمر روی فرش دراز کشیده باشید یا روی چمن‌های پارک در حال معاشرت با یک دوست باشید؛ حشرات دیگر برایتان صرفاً متحرک‌هایی در پس‌زمینه نیستند، آنها اکنون دقیقاً در ناحیه‌ی تمرکز، در جلوی زمینه قرار دارند. حتی ممکن است گاهی خودتان فعالانه در زیر سنگ‌ها و لای درزها به جست‌وجویشان بپردازید.

عالی است! به نظر می‌رسد که حواس شما کرانه‌ی بزرگ‌تری از محیط پیرامونتان را مورد توجه قرار داده است. اما هر چیزی هزینه‌ای دارد. اگر به سختی روی صدای دوستتان تمرکز کرده باشید، ممکن است اصلاً متوجه صدای موتوری که از خیابان کناری گذر کرد نشوید. به طرز مشابهی وقتی حواستان حسابی در پی رصد و شکار حشرات است، بعید نیست که دست کم در همین لحظات، کمتر یا شاید هیچ به مدارهای الکترونیکی پشت چراغ‌های راهنمایی فکر کرده باشید. می‌توانید تصور کنید که اگر به جای حشره‌گیری متعهد شده بودید که اوضاع ترافیک چهارراه محله‌تان را به مدت یک هفته زیر نظر بگیرید، با شانس خوبی می‌توان مطمئن بود که مدارهای الکترونیکی چراغ‌ها مورد توجه‌تان قرار می‌گرفت.

تعهد، توجه می‌آورد و توجه اگر امکان پیدا کند به تمرکز منجر می‌شود و تمرکز، با توجه به محدودیت‌های ذهن ما در عمل به نفعمان است.
اما دردسر زمانی آغاز می‌شود که توجه از محدوده‌اش خارج شود. فکر کردن به حشرات در حال صرف شام با آدم رویاهایمان بعید است کاربردی باشد. در اینجاست که تعهد اگرچه برایمان توجه به همراه آورده، اما این توجه منجر به تمرکز روی فرعیات شده است. ما به جای تمرکز روی عملِ گرفتن حشره – با این توضیح که سر میز شام حشره‌ای پیدا نمی‌شود – روی فکرهای پیرامون این عمل تمرکز کرده‌ایم: «امروز چندتا حشره گرفتم؟».. «آیا تا آخر هفته موفق می‌شوم به تعداد کافی حشرات جمع کنم؟».. یا گاهی مرور خاطرات می‌کنیم و به تکرار سناریوهای دست‌کاری‌شده‌ی گذشته در ذهنمان می‌پردازیم.

البته که این ماجرا همیشه هم به ضررمان نیست؛ ممکن است وسط این فکرهای پراکنده‌ی سر میز شام، به نظرمان برسد که «بَه! چه فکر خوبی‌ست که اگر با این آدم رویاها بروم حشره‌گیری!» یا مثلاً به این فکر کنیم که چرا در این کشور غذای حشرات سرو نمی‌شود و بعد کسب و کار خودمان را راه بیاندازیم. سبک و سنگین کردن ترازوی فایده‌ها و دردسرهای فکرهای پراکنده، بماند با شما. برای من همین بس کل راسته‌ی این بلوار را که تا همین چند دقیقه‌ی پیش که بنشینم و این‌ها را بنویسم، در حال قدم زدن بودم، با فکر به یادداشتی که خواندید گذرندم.

این مطلب رو با دیگران اشتراک بگذارید:
فرزاد بیان
فرزاد بیان

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *