در رابطه با حشرات، سه دوره را پشت سر گذاشتهام.
دورهی اول، در کودکی بود که حشرات را میکشتم. یک سرنگ بزرگ داشتم که آبش میکردم و در لانهی مورچهها خالی میکردم. مورچهها از ترس سیل بیرون میریختند و من از دیدن تشویش آنها لذت میبردم.
یک بار که مشغول جنایت بودم، یکی از مورچهگندهها از من بالا رفت و با گاز محکمی که از گردنم گرفت به دورهی حشرهکشی من برای همیشه پایان داد.
دورهی دوم حشرهگیری نام دارد. در این دوره با انواع ترفندها حشرات را میگرفتم، اتر میزدم و روی مقوا میچسباندم. دربارهی این دوره قبلاً نوشتمام.
اخیراً وارد دورهی تازهای شدهام. حشرات را نه میکشم و نه میگیرم. نسبت بهشان بیتفاوت نیستم، اما طمع مالکیت هم ندارم. من نگاهشان میکنم، آنها هم شاید نگاهم میکنند. من زندگی خودم را دارم. آنها هم زندگی خودشان را. با هم دوستیم… دوستیمان پایدار.