۱- انجام کار هنری معمولاً مستلزم تحمل غر و نق فراوان است. و این ارتباطی با شهرت یا درآمد هنرمند ندارد.
۲- افراد معمولاً زحمت یک کار هنری و تاثیرگذاریاش را کمتر از واقع ارزیابی میکنند. و آنجا که اثر میل به کمینهگرایی (مینیمالیسم) دارد، این ارزیابی حتی ناعادلانهتر است.
۳- کاردستی اغلب با کار هنری اشتباه گرفته میشود و به همین ترتیب، کاردستیساز با هنرمند. هنر خالص (در مقابل هنر کاربردی) هم اغلب با «خب که چی» مخاطب همراه است.
۴- «تو نمیفهمی پس هنر است» گزارهای نانوشته برای هنرمندنماییست. نه هر گردی گردو و نه هر اثر درکناشدنیای هنر است.
۵- گاه از هنرمند انتظار میرود که یک سطح بالاتر یا در سطحی متفاوت نسبت به جامعهی خویش بیاندیشد، حال آنکه نه در ذات و نه در غایت هنر، ضرورت چنین اختلاف سطحی پیدا نمیشود.
۶- نقد هنری با واژگان هنری ممکن میشود. و این است وجوب منتقد هنری.
۷- هیچ انسانی (از جمله هنرمند) از تاثیر بازخورد مخاطب و منتقد مصون نیست. این تاثیر گاه روال فعالیتهای هنری هنرمند را دگرگون میسازد و گاه بدان سطح نمیرسد.
۸- در تجربیات متعددی نشان داده شده که هرگاه آدمی قضاوتگرانه با اثری هنری مواجه میشود، درک و برداشتی متفاوت – و اغلب غیرطبیعی – از اثر عایدش میشود.
۹- تجربهی یک اثر هنری برای هیچ دو شخصی هرگز یکسان نیست. حالت درونی و پیشینهی تجارب شخصی این مواجهه را منحصر بهفرد میسازد.
۱۰- مخاطب هنرناآموخته قادر به التذاذ هنریست. دانش هنر میتواند آن را عمیقتر کند یا به سطحی دیگر انتقال دهد، اما لازمهاش نیست.
فرزاد بیان