۱. سالهاست که به وقت امتحانات خودم را به مشغولی میزنم که کمتر به قضیه فکر کنم. بازدهیام در فصل امتحانات بهطرز غیرمنطقیای بالاست و بیشترین کارها را به انجام میرسانم. کارهایی که انجام دادنشان به نپرداختن به امتحان میارزیده.
اینبار پیش از اینکه مشغول کاری شوم، بیشتر فکر کردم. سعی کردم به خودم بفهمانم که از چه چیز امتحان گریزانم. کمتر نگران نتیجهام و بهطور حتم فرارم از عواقب آن نیست. کسب آمادگی برای امتحان نیز معضلم نیست و بدون دشواری میتوانم روزم را به مطالعه بگذرانم. با فکر بیشتر، برم روشن شد که چیزی که از آن گریزانم خود عمل امتحان شدن، یا مورد ارزیابی قرار گرفتن است. نمیخواهم آنچه بر من گذشته، با پاسخ به تعدادی سوال [معمولا سطحی] مورد ارزیابی قرار بگیرد.
۲. دو دوست ماهها گرم رابطه بودند. همهچیز که تمام شد، پسر فاکتوری از تمام خرجهایی که در طول رابطه کرده بود، به همراه شماره کارت فرستاد. پول همهی کافههایی که با هم رفته بودند و به خیال خودش با افتخار حساب کرده بود، پول همهی تاکسیهایی که دو نفره سوار شده بودند و حتماً دیگر عادی شده بود که حساب کردنش را به هم تعارف کنند، پول همهی سینما رفتنهایی که وسط دو سانس دست روی دست هم گذاشته بودند. همهی اینها را برای روز جدایی گوشهای یادداشت کرده بوده. به این فکر میکنم که اگر دختر از روز اول میدانست که خرجهایش برای روز مبادا گوشهای یادداشت میشوند، چای کافه و عشقبازیهای سینما چقدر برایش نچسب میشدند.
۳. ارزیابیهای پایانترمی برایم تداعیکنندهی فاکتور آخر رابطه هستند. سالهاست که سیستم آموزشی آزمونمحور، رابطهی تاریخی شاگرد و معلم را کسالتبار کرده است. میدانیم که فاکتور همه چیز انتهای دوره تحویلمان داده میشود. طعم شوخی بامزهای که برای تبیین یک نکتهی علمی ارائه شد، وقتی با دو نمره ارزش در آینهی ارزیابی پایان ترم بازتاب میکند، چقدر بدمزه میشود. در زیر سایهی ارزیابی پایانی، هیچچیز دیگر معنای اصیلش را ندارد.