شاید این روزها در پیچ و خم زندگیهای پیچیده و شلوغمان فراموش کرده باشیم که سکوت، خصلت ذاتی ذهن بشر است. هر کدام از ما قادر به تجربهاش هستیم و فقط لازم است یاد بگیریم که چطور شرایط مناسب را در ذهن پرورش دهیم، تا سکوت به تجربهای منظم و پایدار در زندگیمان بدل شود.
اما سکوت ژرفا دارد و چندین لایهی مختلف را شامل میشود. در سطح، سکوتِ جهانِ برون است. آرامش حومهی شهر، سکون دم صبح، نبود سر و صدا، و یا سادگی یک اتاق تمیز و بیآلایش از آن جمله است. اگرچه شاید اینها برونی و تا حدی بیمایه بهنظر برسند، اما همین نوع از سکوت یا سکون میتواند آرامشی عمیق برای ذهن فراهم بیاورد.
جالب اینجاست که سطح بعدی سکوت، به هیچ وجه توسط سطح قبلی تضمین نمیشود؛ که هر کسی که در ساحلی آرام دراز کشیده و به مشغلههای کاریاش فکر کرده باشد، به این ادعا شهادت میدهد. چنین چیزی به این خاطر است که این نوع از سکوت، بیشتر به جهانِ درون مربوط میشود تا جهان برون. این بدین معناست که حتی وقتی محیطْ ساکت و بدن ساکن است، صدای ذهن هنوز میتواند کَرکننده باشد. قطعا، گاهی لحظاتی از سکوت ناب را تجربه میکنیم، اما اینها احتمالا غیرقابل پیشبینی هستند، زودگذرند و به دفعاتی کمتر از آنچه میخواهیم اتفاق میافتند. بنابراین معمولا لازم داریم که ذهن را به طریقی تمرین دهیم تا این نوع از سکوت را به طور منظم تجربه کند.
سطح سومی از سکوت هم هست، که عمیقتر است، بسیار شخصیست، و ژرفایش چنان است که از محیط بیرونی فراتر میرود؛ از سادگیِ یک ذهن آرام فراتر میرود. این سکوتیست که آرام یا پر سر و صدا بودنِ بیرون به حالش فرقی نمیکند. در تحرک یا در سکون بودن برایش یکیست. این سکوتیست که ورای ذهن متفکر و ورای ایدههای دوگرایی میرود. یک مفهوم یا عقیده یا فلسفه نیست، بلکه تجربهی مستقیم است. و این تجربهایست که هر کدام از ما سزاوار هستیم که به آن بازگردیم، جایی که همه چیز از آن برمیخیزد… سکوتِ ذهنی آرام.
— این یادداشت را چندی پیش از بلاگ HEADSPACE به فارسی برگردان کردم.