ایرانیها در قعر هرم سلسله مراتب نیازهای مازلو، در حال حفاری کف هرم هستند. در تلاش برای سیر کردن شکم (با توجه به قیمت محصولات غذایی)، پیدا کردن سرپناه (با توجه به قیمتهای رهن و اجاره) و تامین نیازهای مربوط به امنیت (با توجه به تهدیدات استرسزایی که هر روز روی سر مردم آوار میشود)، جامعهی ایرانی با نیازهای کف هرم دستوپنجه نرم میکند. در این شرایط، کسانی هستند که علت کتاب نخواندن ایرانیها را به وقت نداشتن و عدم تمرکز و بیحوصلگی تقلیل میدهند.
اخیراً ویدیویی از آقای سروش صحت دیدم، با این عنوان که چرا عدهای کتاب نمیخوانند؟ آقای صحت در این ویدیو دلایلی رو که باعث میشه مردم کتاب نخونن نام میبره و یکییکی اونا رو رد میکنه. مثلاً
یک دلیلی که نام میبره نداشتن وقته. و بعد در رد این دلیل استدلال میکنه که «واقعا وقت نداریم؟»
و پیشنهاد میکنه که افراد میتونن از وقتهای پرتی در تاکسی / مترو و اتوبوس و ساعتهای استراحتی که ولو شدن استفاده کنن.
و معتقند که «برای من اینطوری بوده که هر وقت خواستم وقتش بوده».
به دلایل دیگهای هم میپردازه از جمله: حوصله نداشتن، عدم تمرکز، گرانی کتاب (که قبول دارن کتاب گرونه اما معتقدند «به نسبت گرون نیست»
من کاری ندارم که این دلایل وجود داره یا نداره یا راهکارهایی که آقای صحت ارائه داده درست هست، یا نیست، من فکر میکنم که این تحلیل، بسیار سطحی و سادهانگارانهست. در ادامه توضیح میدهم چرا.
مسئلهی پایین بودن سرانهی مطالعه رو با رویکردهای مختلفی میشه تحلیل کرد. یکی از این رویکردها که در ادامه بهش میپردازم رویکرد روانشناسی انسانگراست.
آبراهام مزلو یکی از بنیانگذارهای رویکرد انسانگرایانه به روانشناسی بیشتر به خاطر هرم سلسله مراتب نیازهاش معروفه.
سطح اول نیازهایی که مزلو بهشون اشاره میکنه نیازهای زیستی انسان از جمله غذا، پوشاک و رابطهی جنسیه.
مزلو مینویسه:
بدون شک این نیازهای زیستی اصلیترین پیشنیاز سایر نیازهاست؛ به این معنا که در انسانی که همهچیزش را در زندگی به طور کامل از دست داده، بیشترین احتمال این است که این شخص به دنبال ارضای نیازهای زیستی خود خواهد رفت، و نه چیز دیگری. هوش، حافظه، عادات، همگی اکنون ابزاری برای ارضای گرسنگی هستند. تواناییهایی که برای این منظور بیفایدهاند، خاموش میشوند و یا به حاشیه رانده میشوند. انگیزهی سرودن اشعار، تمایل به داشتن خودرو، علاقه به تاریخ آمریکا، تمایل به یک جفت کفش جدید، همگی در این حالت افراطی، به دست فراموشی سپرده میشوند یا اولویت کمتری دارند. انسانی که شدیداً و بهطرز خطرناکی در معرض گرسنگیست، علایق دیگری جز غذا ندارد. او خواب غذا میبیند، فقط غذا را به یاد میآورد، فقط به غذا فکر میکند، فقط غذا را میفهمد، و فقط غذا میخواهد. آزادی، عشق، احساس تعلق به جامعه و فلسفه، همگی به عنوان آشغالهایی به کار سیر کردن شکم نمیآیند، به حاشیه میروند. چنین شخصی، تنها برای نان زنده است.
این توصیفی از یک شرایط حاده اما غیرواقعی یا اغراقشده نیست. اگر به وضعیت آب آشامیدنی، تغذیه و مسکن در کشور نگاه کنیم خواهیم دید که از شرایط تخیلیای حرف نزدیم. با این حال، دقت کنید که این تازه کف هرمه، به اعتقاد مزلو، نیازهای زیستی ابتداییترین سطح نیاز انسانه.
زمانی که شخص نان شبش فراهم باشه و شکمش سیر بشه، اونوقته که سر و کلهی نیازهای دیگه، نیازهای سطح بالاتر در این شخص پیدا میشه.
زمانی که نیازهای زیستی بهطور نسبی ارضا شوند، آنوقت است که دستهی تازهای از نیازها که آنها را نیازهای مربوط به امنیت دستهبندی میکنیم پدیدار میشود. این نیازها شامل امنیت، پایداری، تعلق، حفاظت، آزادی از ترس، اضطراب و هرجومرج؛ نیاز به ساختارمندی، نظم، قانون و حد و حدود، داشتن محافظ قدرتمند و… میشود.
تمام نتایجی که برای ارضا شدن نیازهای زیستی در موردشون صحبت کردیم، در مورد نیازهای مربوط به امنیت هم برقراره. در شرایطی که نیازهای مربوط به امنیت شخص ارضا نشده باشه، تمام فکر و ذکر شخص درگیر این نیازهاست.
مزلو به یک حالت خاص از شرایط اجتماعی اشاره میکنه که احتمالاً برای بیشتر ما آشناست:
«نیازهای مربوط به امنیت در شرایطی که خطراتی واقعی قانون، نظم و نهاد قدرت جامعه را تهدید میکنند، حالت اضطراری پیدا میکند. میتوان انتظار داشت که تهدید هرج و مرج یا پوچگرایی، در هر انسانی باعث پسرفت از نیازهای عالیتر به نیازهای پایهایتر شود. واکنش مرسوم و قابل پیشبینی انسان در این موقعیت، پذیرش سادهتر دیکتاتوری یا قانون نظامیست. این قضیه تقریباً در مورد همهی انسانها از جمله انسانهای سالم صدق میکند، چرا که آنها هم در واکنش به خطر، سطح نیازهای خود را بهطرز واقعبینانهای از حد نیازهای عالی به نیازهای مربوط به امنیت پایین میآورند، و آمادهی دفاع از خود میشوند.»
شاید توصیفات مربوط به ارضا نشدن نیازهای زیستی، افراطی و حاد به نظر میومد، با این حال به طور قطع در مورد بخش بزرگی از مردم ما توصیفی واقعبینانه بود. اما در مورد نیازهای مربوط به امنیت چطور؟ من فکر میکنم کمتر کسی میتونه سیل تهدیداتی رو که هر روز روی سر مردم خراب میشه نادیده بگیره.
مزلو مینویسه:
به طور کلی زمانی که زندگی آسان و بر وفق مراد است، موجود زنده میتواند به طور همزمان کارهای زیادی انجام داده انجام داده و در جهات مختلفی حرکت کند.
زندگی آسان و بر وفق مراد، احتمالاً همون حالتیه که آقای صحت بهطور پیشفرض برای مردمی که کتاب نمیخونن تصور کرده. تصور من اینه که در ایران امروز، عدهی اندکی از مردم هنوز امید دارن که پیروز میدان زندگی باشن، و بسیاری از مردم ما که امیدی به پیروزی ندارن و شکست رو پذیرفتهن، صرفاً دارن تلاششون رو میکنن که با کمترین درد ممکن شکست بخورن. انتظار مطالعه داشتن از اکثریت مردم، نشونهی درک نکردن و دور افتاده بودن از شرایط واقعی جامعهست.