الان که خودکار را برداشتهام تا فکرهای چند دقیقهی پیشم را بنویسم، کسی چه میداند که فکرهای من در مسیر عصب > عضله > خودکار چقدر عوض شدهاند. فاصلهی بین فکر تا اثر، ایده تا محصول، سوژه تا اُبژه، هیچگاه صفر نیست و هنوز هیچ ابزاری نتوانسته آن را به صفر برساند؛ امّا ابزار بیانی نقش تعیینکنندهای در اندازهی این فاصله دارد.
بهنظرم یک دستاورد تکنولوژی، کاستن از این فاصله بوده است. اگر ثبت لحظهی فوت کردن شمعهای کیک تولد، تا دیروز نیازمند کسی بود که سرش را داخل چادر سیاه دوربین عکاسی ببرد و یک نگاتیو خرج کند، امروز با لمس شیشهی موبایل ممکن شده است و شاید فردا تنها فکر کردن به کلمهی «عکس» کافی باشد تا عکسی گرفته شود.
موبایل دوربیندار، هنر عکاسی را همگانی نکرد؛ موبایل فقط ابزار این هنر را دست همه داد. بیشترین استفادهای که از دوربین موبایل میشود صرفاً ثبت لحظات است. البته وقتی یک ابزار همگانی شد، هنرمندانش هم افزون میشوند. هنوز هم خیلیها چون پولشان به خرید پیانو نمیرسد، پیانیست نمیشوند. وقتی مردم هنوز با درشکه جابهجا میشدند، کسی شانس قهرمان فرمولیک شدن نداشت. اگر یک روزی در تهران هزار دوربین عکاسی پیدا میشد و چند عکاس (بهمعنی هنرمند عکاس) وجود داشت، تعجبی ندارد که امروز بین چند میلیون مردم موبایل بهدست، چندهزار نفری واقعاً عکاسی هنری بکنند.
دنیای فیلم کوتاه هم بیشوکم به همین سرنوشت، که بهنظر من سرنوشت مبارکی هم است دچار شده. امروز، یک نوجوان عراقی بهلطف یک دوربین تلفن همراه و استعداد کارگردانی ذاتیای که دارد، بدبختیهایی را که داعش سر خانوادهاش آورده چنان هنرمندانه بهتصویر میکشد که آدم اشکش درمیآید.
ابزارهای ساخت فیلم کوتاه البته هنوز تا همگانی شدن فاصله دارد و در مورد فیلم بلند، اگر بهطور خاص سینمای بدنه را مدنظر قرار دهیم، کلاً در دست خواص است. برای ساختن فیلم بلندی که در پردیس سینمایی کوروش تهران روی پرده برود، شانس یک فیلمساز دستتنها با موبایل یا دوربین تکلنز دیجیتالیاش فعلاً نزدیک به صفر است. (هرچند در بیرون از سینمای بدنه، در همین سینمای هنر و تجربهی خودمان، شاهد تجربههای اینچنینی بودهایم؛ بنگرید به روغنِ مار، ساختهی علیرضا داوودنژاد)
به هر ترتیب، سینمای بدنه هنوز نیازمند یک کامیون تجهیزات و یک قوشون آدم پشت صحنه است. پیشبینی میکنم که این وضع هم در آیندهای نهچندان دور دگرگون شود.
شما هم حتماً گاهی سوتزنان قدم میزنید. بعضی وقتها ملودی خوبی در بین این سوتها شنیده میشود. امروز باید کمی موسیقی بلد باشید تا به یک قطعهی شنیدنی تبدیلش کنید. شاید فردا لازم نباشد؛ همین که به ملودی دلخواهتان فکر کنید، ساخته میشود.
چند مسئله، از جمله این که ابزار یک هنر، چقدر در ذات آن هنر دخیل است وجود دارد. مثلاً آیا اگر شرایطی فراهم شود که شما تصویری را در ذهنتان مجسم کنید و کامپیوتر بلافاصله آن تصویر را ترسیم کند، اسم این را میشود خلق اثر هنری گذاشت یا نه؟ فکر میکنم پرداختن به این موضوعات زیادی موضوع را فلسفهی هنری میکند. برای این نوشته، همین بس که اگر دستگاهی بود که فکرهای مرا از ذهنم میخواند و مکتوب میکرد، غذای روی گاز نمیسوخت و من یک ساعت پیش بهخواب میرفتم، گرچه شاید بهلطف همین دستگاه مغزم تنبلتر از آنی شده بود که اصلاً ایدهی این نوشته به مخیلهام برسد!
تصویرسازی اثر Maryanne Nguyen