هیچیک از ما نیست که در زندگی درگیر هیچ رابطهای نبوده باشد، چراکه هیچیک از ما نیست که از شکم مادری زاده نشده باشد. زندگی همهمان با رابطه آغاز شده است. و در کلام بوبر: «در آغاز رابطه بود» (۱)
نه پوست پایمان لطیف باقی میماند و نه روابطمان صاف و ساده؛ دشواریهای زندگی همهچیز را خراش میدهد. بازیهای بچگی در قالب بازیهای عاشقانهی بزرگسالی دنبال میشوند و در این بین هرکه قواعد را نداند، یا به بازی راهش نمیدهند و یا محکوم به شکست است.
دوگانهی نهنگ عنبر (که دومی تهدیگ همان اولیست) این وضع را بهخوبی ترسیم کرده. ارژنگ عاشق رویاست و رویا هم ارژنگ را دوست دارد، اما ارژنگ قواعد بازی را بلد نیست و همیشه سرخورده میشود (این که رویا در آخر باز میگردد، بهنظرم برای شاد کردن دل مخاطب است، کنه داستان همان است که رویا میرود، ارژنگ میماند). ارژنگ بهنظر دوست مهربان و خوشقلبیست. آنطور که خودش میگوید «هر قدمی که در زندگی برداشته برای رویا بوده»؛ رویا هم با ارژنگ خوش است، اما این برایش کافی نیست. رویا دلش بازی میخواهد. بازیای که ارژنگ کمترین استعدادی در آن ندارد. پس با دیگران میآمیزد، اما هرگز همبازی مهربانی مثل ارژنگ پیدا نمیکند.
ارژنگ بدشانس است، نه چون عاشق رویاییست که با او نمیماند؛ بلکه چون عاشق رویاییست که با هیچ مرد سادهای مثل او نمیماند.
اندازهی گروههای اجتماعی امروزی، با آنچه انسان در طول تاریخ تکاملیاش در آنها میزیسته کمترین مناسبتی ندارد. اطراف ما، بیش از هر زمان دیگری مملوء از غریبههاست و این اوضاع روابط بینفردی را بیاندازه پیچیده میکند. در پیچیدگی شرایط، راهنمایان سر بر میآورند تا به آدمها ترفندهای ماهیگیری از آب گلآلود را بیاموزند و این خود باز بر گرهها میافزاید.
نگاهی به یکی از پرخوانندهترین خودآموزهای قواعد بازی (یا همان اغواگری) بیاندازیم. اینها مراحل کار است که در کتاب معرفی شده (آنچه در پرانتز میآید فکرهای من است):
۱- قربانی مناسب انتخاب کن (بنیآدم چه کرده با خودش که همنوعش را «قربانی» خطاب میکند؟)
۲- در او احساس کاذب امنیت ایجاد کن (امنیت؛ همانی نیست که همهمان برایش میمیریم؟)
۳- سیگنالهای مغشوش بفرست (در توضیح آمده: «بیشتر ما زیادی شفافیم، بهتر است پیچیده باشید»!)
۴- خودتان را پرخاطرخواه جلوه دهید (بستنیفروشی شلوغ، احتمالاً بستنیهای خوشمزهتری دارد، نه؟)
۵- نیازی ایجاد کنید (شاید اخلاقیترین درس کتاب این باشد: انسان کاملاً راضی، اغوا نمیشود)
۶- استاد هنر رخنهیابی شوید (اگر پترس فداکار سوراخ سد را نمیدید، که پترس نمیشد)
۷- روحشان را تسخیر کنید (دارد ترسناک میشود، نه؟) (۲)
… و تازه این اول بازیست. پس از تسخیر، «نَهِلد کُشتهی خود را، کُشد آنگاه کِشاند»!
شاید بتوانیم دل خوش کنیم که همه در پی چنین معارفی نمیروند، اما عجب که جامعه، خود بزرگترین مدرسهی اغواگری و تجربهی روابط، برجستهترین معلمش است. هر دانشآموز این مدرسه دیر یا زود درمیابد که دیگر دوران دبستان بهسر آمده و جای آن نیست که بروی در روی کسی بگویی «بیا با هم دوست شیم!» و بیدرنگ و بیبازخواست دوست شوی.
پیچیده شدن قواعد روابط و پدیدار آمدن اسلوب برای آن، هزینهای گزاف دارد: از کف رفتن همهی آنچه از یک رابطهی اصیل سراغ داریم. «وقتی اسلوب به سایر مسایل سرآمد شود، همهچیز از دست میرود، زیرا جوهر و ذات یک رابطهی اصیل بر این نهاده شده که با دیگری بازی نکنی، بلکه با تمام وجودت بهسوی او رو کنی» (۳).
پیوستن به بازی یا بیرون گود ماندن، همیشه به اختیارمان نیست. اما شاید بتوانیم با شناخت بیشتر خودمان، و شرایط موجود، کمتر در بازی آسیب ببینیم، کمتر آسیب بزنیم و بیشتر لذت ببریم.
فرزاد بیان
عکس: سکانسی از نهنگ عنبر ۲. ارژنگ برای تولد رویا، روبهروی آپارتمان او صدها بالن آرزو هوا میکند. شاید این بالنها همان آرزوهای ارژنگ است که به باد میرود.
(۱) M. Buber, I and Thou, p. 18.
(۲) R. Greene, The Art of Seduction
(۳) اروین د. یالوم، رواندرمانی اگزیستانسیال (نشر نی)، صفحهی ۵۷۰