تو از عدم صراحت من رنجوری. من از عدم صراحت تو رنجورم. ما از عدم صراحت هم رنجوریم. فکر نمیکنم دسیسهی کسی باشد، هرچه هست کار خودمان است. ولی با این که این را میدانیم، چرا در این وضع ماندهایم؟ من به خودم و به تو نگاه کردم که پاسخی بیابم. متوجه وضعی شدم. همانطور که من مژهی روی گونهام را نمیبینم، بسیاری از ویژگیهای رفتاری من هم به چشم خودم نمیآید. این تویی که میتوانی مژهی افتادهی مرا به من نشان بدهی و این تویی که میتوانی مرا از رفتارم آگاه کنی. اما ما صریح نیستیم، پس هرگز عدم صراحتی را که در هم میبینیم، به روی هم نمیآوریم، پس در این بنبست میمانیم. ولی نه، یکی از ما باید زودتر بیرون بپرد و دیگری را هم بیرون بکشد.