گوتَمَهی ارجمند (گوتمه نام بوداست) روزی به ارابهران خود گفت: «ای ارابهران خوب، ارابه را آماده کن تا در باغ گشتوگذاری کنیم بکنیم.»
ارابهران پاسخ داد «باشد، سرور من.» و ارابهی شاهی را آماده کرد و به گوتَمَه گفت «سرور من، ارابه آماده است، هرچه شایسته میدانی انجام ده.» آنگاه به ارابهی شاهی نشست و به باغ راند.
همانگونه که به باغ میرفت پیرمرد گوژ و فرتوتی را دید که به چوبدستی تکیه داده، به هنگام راه رفتن تکان میخورد، غمافسرده بود و از روزگار جوانی او نیز بسی گذشته بود. گوتَمَه چون او را دید پرسید: «ارابهران، آن مرد چه کرده که موی و تنش چون تن و موی مردان دیگر نیست؟»
– سرور من، این همان است که «پیرمرد» خوانده میشود.
– ولی چرا او را پیر میخوانند؟
– سرور من، از آنجا که چیزی به پایان زندگیش نمانده است.
– ارابهران، آیا من نیز دستخوش پیریام؟ من از پیری نگذشتهام؟
– سرور من، شما، و ما نیز، همه یکگونهایم، پیر میشویم. از پیری نگذشتهایم.
– ارابهران، امروز گشتوگذار باغ کافی است، مرا به خانه برگردان.
– باشد، سرور من.
چون گوتَمَه به خانه رسید، غمگین و آزرده، در اندیشه شد که «راستی ننگ بر آنچه تولدش میخوانند، چون پیری خود را به کسی که زاییده میشود، اینگونه مینمایاند.»
[…] چند روزی گذشت، بار دیگر شاهزادهی جوان به ارابهران دستور داد که ارابه را برای گشتوگذار آماده کند.
گوتَمَه آنگاه که به باغ میرفت مردی دید سخت رنجور و بیمار، افتاده، به گلولای آلوده. یکی او را بلند میکرد، دیگری به او جامه میپوشاند. گوتَمَه چون این را دید پرسید «ارابهران خوب، این مرد چه کرده که نه چشمانش چون چشمان دیگران است و نه صدایش چون صدای دیگران؟»
– سرور من، او بیمار است.
– بیمار چیست؟
– سرور من، یعنی او از بیماریش به سختی بهبود خواهد یافت.
– اما، ای ارابهران خوب، من هم دستخوش بیماریم؟ آیا من از دسترس بیماری دور نشدهام؟
– سرور من، شما، و ما همه نیز، دستخوش بیماریایم، از دسترس بیماری دور نشدهایم.
– ارابهران خوب، گشتوگذار امروز باغ کافی است. مرا به خانه برگردان.
– چون گوتَمَه به خانه بازگشت بر زاییده شدن، پیری، و بیماری افسوس خورد…
چند روز بعد که گوتَمَه باز به گشتوگذار میرفت در راه گروهی را دید که جامههای رنگارنگ پوشیده، هیمهی مردهسوزان گرد میآوردند. چون این را دید از ارابهران پرسید «چرا اینهمه مردم با جامههای رنگارنگ گرد آمده آن انبوه هیمه را فراهم میآورند؟»
– سرور من، از آنجا که زندگی او به سر آمده است.
– پس مرا به آنکه روزگارش بهسر آمده نزدیک کن.
– باشد.
ارابهران او را به مرده نزدیک کرد و گوتَمَه جسد کسی را که زندگیش به پایان رسیده بود دید؛ و سپس از ارابهران پرسید:
بهسر آمدن زندگی یعنی چه؟
سرور من، یعنی که نه مادر، نه پدر و نه خویشان، دیگر او را نخواهند دید، و نه او آنان را.
ولی آیا من نیز دستخوش مرگم، آیا من از دسترس مرگ دور نیستم، آیا نه راجه نه رانی و نه هیچیک از خویشان من، دیگر مرا نخواهند دید؟ یا من دیگر آنان را نخواهم دید؟
سرور من، شما، و ما همه نیز، از دستخوشان مرگیم، ما به آن سوی مرگ نرسیدهایم. نه راجه، نه رانی، و نه هیچیک از خویشان، دیگر شما را نخواهند دید، و نه شما آنان را.
ای ارابهران، گشتوگذار امروز بس است. مرا به خانه برگردان.
ارابهران او را به خانه برگرداند. و گوتَمَه بر زاییدهشدن، پیری، بیماری، و مرگ افسوس خورد.
چند روز بعد باز گوتَمَه به گردش باغ رفت که در راه زاهدی را دید که سر تراشیده، و جامهی زرد پوشیده بود. از ارابهران پرسید، «ای ارابهران خوب، آن مرد چه کرده که نه سرش و نه جامهاش چون دیگران نیست؟»
– سرور من، او «مرتاض» است. «ترک خان و مان» کرده است.
– «ترک خان و مان» چیست؟
– سرورم، ترک خان و مان یعنی سر سپردن به سیر و سلوک قدسی، زندگیِ با آرامش داشتن، کارهای خوب کردن، رفتار شایسته داشتن، آزار نکردن، به همهی جانداران مهر ورزیدن.
– ای ارابهران دوست، راستی که [زندگی] «مرتاض» عالی است، رفتارش یکسره با آنچه گفتی هماهنگ است، مرا نزد آن مرد ترک خان و مان کرده ببر.
– باشد، سرور من.
و سپس او را نزد آن مرتاض برد. آنگاه گوتَمَه به او گفت: «ای استاد، چه کردهای که نه سرت چون سر دیگران و نه جامهات چون جامهی دیگران است؟
– سروم، من ترک خان و مان کردهام… ▪️
— سوره مَهاپَدانه، DN 14 قسمت دوم؛ برگرفته از بودا: زندگی بودا، آیین او، و انجمن رهروان او، گزارش متنهای کانون پالی؛ ع. پاشایی؛ ص. ۱۲۱.