بهطور اتفاقی، غریبه ای جذاب رو در کتابفروشی ملاقات میکنید و چند جملهی خوشایند ولی نهچندان تعیینکننده بین شما رد و بدل میشه. موقع رفتن میگه «از آشنایی باهات خوشحال شدم، به امید دیدار». بعدش چه کار میکنید؟
در ادامه، گزیدهای از پاسخها را که برای این سوال در اینستاگرامام جمع شده، در ۴ دسته میخوانید. شاید بخواهید پیش از خواندن ادامهی نوشته، ابتدا پاسخ خودتان را در ذهن مرور کنید…
برقراری راهی برای ارتباط
- احتمالا شماره تلفنشو میگیرم
- شمارمو میدم بهش
- اگه حس نکنم طرف عنه و خودشو گرفته، و اعتماد به نفسم بالا باشه و تنها باشم، بهش میگم بریم یه قهوه بخوریم؟
- بهش میگم خوش حال میشم دوباره ببینمتون… بیشتر کجاها میتونم پیداتون کنم!؟
به امید دیدار، بدون برقراری راهی برای ارتباط
- بیشتر سعی میکنم به اون کتابخونه سر بزنم
- آرزو میکنم هفته بعد موقع خرید کتاب بازم ببینمش
- همچنین، خدانگهدار، اما تا یه اخر روز ذهنمو به خودش درگیر میکنه و سعی میکنم پیداش کنم
درسته که جذاب بود، ولی…
- همه آدما تو نگاهِ اول جذابن! پس زیاد توجه نمیکنم و خداحافظی میکنم.
- میرم و تو ذهنمه ای بابا کاشکی دوستم میشد ولی بعد میگم نه بابا آدما همینجوری بدون پیشزمینه اعتماد نمیکنن.
خداحافظی و پایان ارتباط
(بیشتر پاسخها در این دسته قرار گرفتند)
- لبخند میزنم میگم همچنین و میرم بیرون
- میگم منم همینطور و خداحافظی 🙂
- میگم منم همینطور و میرم
دو نظرسنجی دیگر در همین زمینه: