حاج عبدالله وقتی جوان بود از ابرها پشمک درست میکرد. او یک چوب بلند را بهسرعت داخل ابرها میکشید و ابرهای شیرین و خوشمزه به چوب میچسبیدند. برای این که ابرها به چوب بچسبند، تمرکز خیلی زیادی لازم بود و این کاری بود که فقط حاج عبدالله از پسش برمیآمد. بچهها سکه به دست، برای خریدن پشمک صف میکشیدند و زندگی حاجی از این راه میگذشت.
تا این که آدمها بیشتر شدند و ماشینها زیادتر شدند و هوا کثیفتر شد و ابرها سیاهتر. کمکم پشمکهای حاج عبدالله طعم دود گرفت و از روزی که یکی از بچهها با خوردنش راهی بیمارستان شد، حاج عبدالله بساط پشمکفروشیاش را جمع کرد.
حالا حاج عبدالله در یک ساختمان بلند، کارمند ادارهی آبوهواشناسی است. او با تمرکز خیلی زیاد، آمپول باروری را در ابرها فرو میکند تا ابرها بارور بشوند و باران بیاید و کمی کثافتهای هوا شسته بشود.
تصویرسازی اثر Studio Ładne Halo.