مسیر مهاجرت، پرچالش، استرسزاست. برای بعضی بیشتر، برای بعضی کمتر؛ اما در بهترین حالتش هم، بیچالش و بیاسترس نیست.
از نوروساینس یاد گرفتیم که ترسِ آمیخته با عدم قطعیت اضطراب میاره. و خب، مهاجرت، با بیشمار عدم قطعیت همراهه.
ما میترسیم که تنها بمونیم.
ما میترسیم که بیپول و بیخانمان بشیم.
ما میترسیم که تصمیم اشتباهی بگیریم و بعداً پشیمون بشیم.
ما میترسیم که مریض بشیم و نتونیم خودمون رو دوا درمون کنیم و درواقع میترسیم که بمیریم.
ما میترسیم که زندگی ما بیهدف و بیمعنا بشه.
و…
این ترسها رو شاید گاهی و شاید همیشه داشته باشیم؛ اما در حالت معمول، یا به اطلاعات کافی دسترسی داریم و یا با اتکا بر تجارب گذشته، سناریوهایی برای آینده تصور میکنیم و همین به ما تسکین و رضایت خاطر میده.
چیزی که مهاجرت رو ترسناک میکنه، ۱- عدم وجود اطلاعات کافی و ۲- عدم امکان پیشبینی بر اساس تجارب قبلیه. از یک طرف اطلاعات نداریم و از طرف دیگه تجاربی که تا الان جمع کردیم بهدرد پیشبینی وقایع مهاجرت نمیخوره.
ترس + عدم قطعیت = اضطراب.
چه میشه کرد؟ یک راهش افزایش اطلاعاته. ظاهراً ساده بهنظر میرسه اما نیست. چون خود زیادیِ اطلاعات (آمیخته با اطلاعات غلط) میتونه اضطرابآور باشه.
راه دیگهش، آگاهی از این عدم قطعیت و پذیرفتنشه. پذیرفتن ممکنه اصطلاحی دمدستی، بیفایده و سطحی بهنظر برسه؛ اما در عمل میتونه بسیار موثر واقع بشه.
استراتژی شخصی من اینه: پیشبینی میکنم که مسیر درست کدومه و استراتژی مناسب چیه. برای شروع اطلاعات اساسی (نه زیادی جزیی) رو جمعآوری میکنم و میپذیرم که نمیدونم قراره دقیقاً چی بشه. خودم رو آماده میکنم که قراره با حد بالایی از عدم قطعیت روبرو بشم. ترسیدن یا مضطرب شدن طبیعیه و بهخاطر عدم قطعیت و کمبود اطلاعات نباید سناریوهایی که مغزم تصور میکنه رو خیلی جدی بگیرم. احتمالاً راههایی برای چالشهای پیشرو هست که نمیدونم، اما میتونم که بهوقتش پیداشون کنم. و خیلیوقتها وقتش هنوز نرسیده و نباید از الان نگرانشون باشم.